-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 18:11
.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 17:05
من خوبم ،اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 تیرماه سال 1386 20:56
پ.ن : چندتا از دوستام روز زن و مادر بهم تبریک گفته بودن ... مرسی .. مرسی از همتون اما روز مادرو بهم تبریک نگید ... آخه ... من واسه همه عمر از مادر بودن محروم شدم آرزوی اینکه یه کوچولو بهم بگه مامان باید با خودم به گور ببرم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 تیرماه سال 1386 01:03
دولت عشق کجاست تا بخوانم بی پروا که منم مرده بدم زنده شدم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1386 15:54
یکم به فکر خودم باشم ، به فکر خودِ خودم ، برم مسافرت ، برم خرید ، میخوام برم یه رژ دخترونه بگیرم ، یه مانتو سفید ، مثه اون موقعه ها ادکلن کبرا بزنم. بازم دوس دارم ریمل مامانو یواشکی وردارم و چشامو شهلا کنم . آخه من که شوهر مرده نیستم ، واسه چی سیاه بپوشم گوربابای مردم ، بزار هرجور دلشون میخواد فکر کنن .اینقد نگاه کنن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 21:17
قطع نشو بارون خواهش میکنم خیلی چیزا مونده باید اونارو پاک کنی * * * ببخشید برا کامنتا جواب ننوشتم ، ازتون ممنونم دوستای گلم الانم فقط اودم برا گفتن حس الانم چه قد بارون امروز خوب بود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 23:31
پ.ن1: یک بیوه سرخورده هرگز همبستر مناسبی نیست ، چرا بعضی از مردهای کودن اینو نمیفهمن؟! پ.ن2: کتاب ها و روسپی ها - به ندرت کسی که تصاحب شان میکند،شاهدمرگشان می شود. پیش از آن که عمرشان به سر رسد گم وگور می شوند پ.ن3: اگه یه روز قرار باشه روسپی بشم ، خدا کنه به شب نرسیده بمیرم من الان چندتا دوست خوب وبلگ نویس دارم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 19:16
امروز ... امروز ... امروز ... امروز ... امروز ... امروز ... امروز ... امروز ...... فقط یه امروزو بهم فرصت بده آینده پیشکش تو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 16:38
خیلی وقته گذشته فراموشم شده اما اونا چی ، چرا اونا منو فراموش نمیکنن چرا گذشتمو فراموش نمیکنن من گناهی کردم؟؟؟ فقط مثه بقیه زندگی میکردم ... همین فقط همین
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 14:06
یه انگشتر روی میزمه میخواد همه زندگیمو آتیش بزنه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 01:04
من یه روز بچه بودم ، خیلی بچه خوبی واسه مامان و بابا نبودم حالا بزرگ شدم ، بچه ندارم به خاطر یه بچه ، حتی اگه بچه بدیم باشه از زندگی محرومم کردن .
-
شعور و شعر
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 21:50
بعضی موقعه ها به این موضوع فکر میکنم شعور مشاعر یه طرف و شعر شعار طرف دیگه چه رابطه ایی بینشون هست ؟ یعنی باید برم صرف و نحو عربی یاد بگیرم؟ هوب ... ، یخورده گیجم میکنه
-
من میتوانم ؟!
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 13:41
هرچی نوشته بودم پاک شد خیلی از دوستامو گم کردم این اولین بار نیست میخوام از اول شروع کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 12:54
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 20:53
یه چیزایی تو ذهنم بودا الان که مهمون داریم چیه بابا اومدم مامان و خاله هستن دارن صدام می زنن
-
بدونیم . بدونید . بدونم
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 14:12
سلام به دوستای خوبم چندتا موضوع هست که تصمیم دارم از چند روز دیگه اونارو تو وبلاگم بنویسم ۱- دخترا بخونن ۲- پسرا بدونن منتها از همین الان می دونم که بر عکسش می شه یعنی دخترا می رن شماره دو رو می خونن و پسرا هم شماره یکو می خونن حالا ... چیزایی که می نویسم بعضی از اونا از خودمه و بعضی ها هم تالیفه امیدوارم که بیانو...
-
alcoran
شنبه 3 تیرماه سال 1385 13:47
سلام با تشکر از زحماتتون اگر می خواهید در مورد:آیا قران از جانب خدا آمده است؟ و یا کاردستی محمد است؟ تناقضات قرآن و اشکالات علمی موجود در متن قرآن و زنان پیامبراسلام!!! و احادیث که نشانگر علم لا یتناهی ائمه!!!... بیشتر بدانید به این ادرس سری بزنیدwww.alcoran.blogsky.com بچه ها قضیه این کامنت چی هستش از موقعی که اومدم...
-
از دیروز تا حالا
شنبه 3 تیرماه سال 1385 00:17
سلام به همه دوستان گل خودم می دونید دارم به چی فکر می کنم؟ از دیروز تا حالا تو بلاگ خیلی از دخترا رفتم منتها به غیر از اقلیما و دختر فداکار هیچکدوم نیومدن پیشم چرا ؟؟؟ می زارم به این حساب که سرشون شلوغ بوده بعید می دونم که دخترا مثل پسرا باشن منظورمو که متوجه می شین؟
-
واسه امروز که تموم شد
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 21:25
سلاااااام خوب اینم از امروز داره تموم می شه شام خوردم می خوام برم یه کمی هم درس بخونم فردا اگه بشه تا ساعت ۹ باید بخوابم ولی می دونم ذوق و شوق روز تعطیل نمیزاره تا ساعت ۷ بیشتر بخوابم واسه امروز از دوستای جدید خیلی ممنون علیرضا جیگر خان دایی یه دختر با انرژی ( دختر فداکار ) buy
-
اولین دوست
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 13:58
یه سلام بعد از چند دقیقه اولین دوستو پیدا کردم اسمش خان دایی هست مرسی خان دایی تو وقت گذاشتی و نوشته مو خوندی اون توضیحاتی رو که برات فرستادم فراموش نکن تا سلام بعدی CHUCK
-
دختر بهشت
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 13:15
سلام من نگار مشرقی هستم با اسم واقعی و نام خانوادگی مستعار دنبال دوست می گردم دختر یا پسر بودنشون فرق نمی کنه اومدم اینجا تا با همه شما صحبت کنم به فکر صحبت یه طرفه نیستم نمی خوام مثل یه رادیو فقط حرف بزنم متولد شهریور ۱۳۶۱ می شه چند سال ؟ باریکلا ۲۴ سال یعنی اینکه خیلی بچه سال نیستم تا پیری هم خیلی وقت دارم اصلاً...